نفس

نفس کشید ، ریه هایش پر شد از عطر بهار نارنج درخت خانه ی همسایه ، آخرین بوسه ر ابرای بید مجنون فرستاد و هوای شرجی و دریا را ، تا قرمزی دیگر تقویم بدرود گفت.

آسمان آبی بود و جاده آرام ، هفته ای شلوغ انتظارش رامیکشید ، کفش های قهوه ای خود را بیشتر با پدال گاز آشتی داد تا زود تر نقطه ی پایان بگذارد برای جاده.

میان راه باران بارید ، خدا در های رحمتش را گشوده بود و زمین از شوق لبخند میزد ، شیشه ی ماشین را پایین داد ، دستش را از پنجره بیرون برد ، انگشتانش کمی باران نوشیدند ، در خیال چتر نارنجیش را بر سر گرفت و میان ردیف درختان بلند قدم میزد.

یک قدم ، دو قدم ، سه قدم ...

صدای مهیبی قلب درختان را لرزاند ، باران با شدّت بیشتری بارید ، نگاه خدا نگرن شد ، چتر نارنجی پر رنگ آخرین رویای نقاشی شده بر صفحه ی ذهن بود.

صدای آژیر آمبولانس و نزدیک ترین بیمارستان ، چشمان بی قرار خدا ، خون ، اضطراب و دردی که دیگر حس نمیشد.

مادر آمد و تمام وجودش گوش شد تا کلام آخر پزشک را بشنود : متأسفم ، مرگ مغزی ... .

چشمان مادر سیاهی رفت ، خدا بغز کرد ، فصل گرم تابستان ، زمستان شد

اشک مادر جوهری آبی خودکار پایین برگه ی اهدا را پخش کرد ، چند ساعت بعد خدا بر گونه ی مسافر تازه از راه رسیده بوسه زد.

.

.

.

نفس کشید ، بدون دستگاه اکسیژن ، عطر بهار نارنج خانه ی همسایه آشنا بود.اولین بوسه بر سبزی گیسوان  بید مجنون نشست.

خدا از شوق لبخند میزد ...


موضوعات مرتبط: نوشته ها ، داستان های کوتاه ، ،
برچسب‌ها:

به صدای رعد و برق حسادت میکنم ...

آسمان چه راحت دردش را فریاد میزند ....؟

 


موضوعات مرتبط: نوشته ها ، ، ،
برچسب‌ها:

سه شنبه 27 خرداد 1393برچسب:رعد و برق,آسمان,حسادت,صدا,آسمان,فریاد,, | 22:10 | Morteza |

دل خوشی با غزلی تازه ، همینم کافی ست!                تو مراباز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم ، بیشتر از این چه بخواهم از تو                     گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

 گله ای نیست ، من و فاصله ها همزادیم                گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

 آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن!             من همین قدر که گرماست زمینم کافی ست

 من همین قدر که با هال و هوایت گهگاه                برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

 فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز               که همین شوق مرا ، خوب ترینم کافی ست

((محمد علی بهمنی))


موضوعات مرتبط: شعر ، غزل ، ،
برچسب‌ها:

عاشقی قسمت مابود كه بى بال شديم

دل به فرياد سپرديم ولى لال شديم 

ما به اين حنجره گفتيم كه لب وا نكند 

عاقبت پاى سكوت دلمان چال شديم

 

 


موضوعات مرتبط: ، ،
برچسب‌ها:

پنج شنبه 17 مرداد 1392برچسب:سکوت,دل,قبر,آسمان,لب,بال,عاشقی,, | 17:59 | Morteza |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد