در جهان هیچ چیز کاملا خطایی وجود ندارد.
حتی یک ساعت از کار افتاده هم میتواند
دو بار در روز وقت دقیق را نشان دهد.
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، قصار کلمات ، عکس نوشته ها ، نکته های مفهومی ، ،
برچسبها:
پدر
قرانيست ختم شده
با تمام معجزاتش
اين روزها گوشه ي طاقچه
خاك ميخورد...
سجاد صافی
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، قصار کلمات ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: تصاویر ، کاریکاتور ، ،
برچسبها:
هفت سالی می شد که راه نرفته بودم
پزشک پرسید: این چوب ها چیست؟
گفتم: فلجم
گفت: آنچه تو را فلج کرده همین چوب هاست
سینه خیز، چهار دست و پا قدم بردار و بیفت!
چوب های زیبایم را گرفت ، پشتم شکست و در آتش سوزاند ...
حالا من راه می رم
اما هنوز هم وقتی به یک چوب نگاه می کنم
تا ساعت ها، بی رمقم ...
برتولت برشت
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، داستان های کوتاه ، ،
برچسبها:
دو گروه از مرم همواره شکست می خورند:
آنها که به حرف هیچکس گوش نمی دهند؛
و آنان که حرف همه را گوش می دهند.
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، قصار کلمات ، ،
برچسبها:
عارفی را پرسیدند :
«زندگی به "جبر" است یا به "اختیار" ؟»
پاسخ داد :
« امروز را به "اختیار" است ...
تا چه بکاریم ...
اما
فردا "جبر" است ... چرا که باید به اجبار درو کنیم هر آنچه را دیروز به "اختیار" کاشته ایم. »
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، داستان های کوتاه ، ،
برچسبها:
ما با دل مان هنوز مشکل داریم
صد سنگ بزرگ در مقابل داریم
معشوق، خودش می بُرد و می دوزد
انگار نه انگار که ما دل داریم
جلیل صفربیگی
موضوعات مرتبط: شعر ، دو بیتی و رباعی ، ،
برچسبها:
گويند: سگ گله اى بمرد. چون صاحبش خيلى آن را دوست داشت، او را در يكى از مقابر مسلمين دفن كرد. خبر به قاضى شهر رسيد. دستور داد او را احضار كنند و بسوزانند. زيرا او سگ خود را در قبرستان مسلمانان بخاك سپرده است. وقتى او را دستگير كردند، و نزد قاضى آوردند، گفت: اى قاضى، اين سگ وصيتى كرده كه مى خواهم به شما عرض كنم تا بر ذمه من چيزى باقى نماند.
قاضى پرسيد: وصيت چيست ؟
آن مرد گفت: هنگامى كه سگ در حال موت بود به او اشاره كردم كه همه اين گوسفندان از آن تو است. پس وصيت كن كه آنها را به چه كسى بدهم.
سگ به خانه شما كه قاضى شهر هستيد اشاره كرد. اينك گله گوسفندان حاضر و آماده ، و در اختيار شما است.
قاضى با تأثر و تأسف گفت: علت فوت مرحوم سگ چه بود؟ آيا به چيز ديگرى وصيت نكرد؟ خداوند به نعمات اخروى بر او منت نهد و تو نيز به سلامت برو. چنانچه آن مرحوم وصاياى ديگرى داشت ما را آگاه گردان تابه آن عمل كنيم .
به اين ترتيب چوپان از مرگ نجات يافت
انوار النعمانيه / ص 421.
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، داستان های کوتاه ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: تصاویر ، کاریکاتور ، ،
برچسبها:
دلم گرفته، هوای بهار کرده دلم
هوای گریه ی بی اختیار کرده دلم
رها کن از لب بام آن دو بافه گیسو را
هوای یک شب دنباله دار کرده دلم
سعید بیابانکی
موضوعات مرتبط: شعر ، دو بیتی و رباعی ، ،
برچسبها:
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد
آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست
از آتش سودای تو و خار جفایت
آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست
بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست
اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست
در حشر چو بینند بدانند که وحشیست
آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست
«وحشی بافقی»
موضوعات مرتبط: شعر ، غزل ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: عکس نوشته ها ، نکته های مفهومی ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: بیدار باش ... ، عکس نوشته ها ، نکته های مفهومی ، ،
برچسبها:
- عروس خانم چیکارن؟
- خیاطن !
- به به، حالا چیا میدوزن؟
- دهن فک و فامیل شوهر !
- گفتين آقا دوماد چیکارن؟
- مکانیکن !
- به به ، حالا چیکار می کنن؟
- دهن فک و فامیل عروس و سرویس می کنن !
چیزی که عوض داره گله نداره.
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، جوک و لطیفه ، ،
برچسبها:
میری کافی شاپ قهوه سفارش میدی کلا یه قُلُپ بیشتر توش نیست
ولی باید تقسیم بندی کنی تو یه ساعت بخوریش که مبادا اطرافیان بگن این یارو داهاتیه.
ای تو اون روحتون با این ادا و اصولاتون.
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، جوک و لطیفه ، ،
برچسبها:
اول آبى بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابى بود، ابرى شد، سیاه و سرد شد
آفتابى بود، ابرى شد، ولى باران نداشت
رعد و برقى زد ولى رگبار برگ زد شد
صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، این آیینه کى غرق غبار و گرد شد؟
هر چه با مقصود خود نزدیک تر مى شد، نشد
هر چه از هر چیز و هر ناچیز دورى کرد، شد
هر چه روزى آرمان پنداشت، حرمان شد همه
هر چه مى پنداشت درمان است، عین درد شد
درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟
سر به زیر و ساکت و بى دست و پا مى رفت دل
یک نظر روى تو را دید و حواسش پرت شد
بر زمین افتاد چون اشکى ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد؛ زوجى فرد شد
کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل
تا ابد از دامن پرمهر مادر طرد شد
قیصر امینپور
موضوعات مرتبط: شعر ، غزل ، ،
برچسبها:
وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم به یکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا دادا
ور نه من و عشق هر چه بادا بادا
ابوسعید ابوالخیر
موضوعات مرتبط: شعر ، دو بیتی و رباعی ، ،
برچسبها:
زنم با پول من هر روز چیزی تازه می گیرد
به جایِ نام بنده، نامِ او آوازه می گیرد
سرِ ماه است و خانومم شده محو تماشایم !
نگو ! موجودی جیب مرا اندازه می گیرد
همیشه می نشینم پای حرف او، ولی او را
دمی که شعر می خوانم، چرا خمیازه می گیرد؟
به روی من به شرط پول بر لب خنده ای دارد
“عجب داروغه ای باجِ سرِ دروازه می گیرد”
خلاصه مصرفش بالاست، امّا او نمی داند،
که دارد قبض های خانه را شیرازه می گیرد
***
نقیضه ای بر غزل استاد فاضل نظری
(چه غم وقتی جهان از عشق نامی تازه میگیرد)
شاعر : حسن و حسین مسیبی
موضوعات مرتبط: شعر ، طنز ، ،
برچسبها:
زمانی، هنگامی که داشتم یکی از خویشتن های مرده ام را به خاک می سپردم، گورکن پیش آمد و به من گفت: «از میان همه ی کسانی که به اینجا می آیند من تنها تو را دوست دارم.»
گفتم: «تو بی اندازه لطف داری، ولی برای چه مرا دوست داری؟»
گفت: «برای آنکه همه گریان می آیند و گریان می روند _ تنها تویی که خندان می آیی و خندان می روی.»
جبران خلیل جبران، کتاب دیوانه
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، داستان های کوتاه ، ،
برچسبها:
دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوست ات می دارم.
دلت را می بویند
روزگار غریبی ست، نازنین
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را
به سوخت بار سرود و شعر
فروزان می دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار غریبی ست نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان باران
بر گذر گاه ها مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود
روزگار غریبی ست، نازنین
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی ست، نازنین
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
احمد شاملو
موضوعات مرتبط: شعر ، نو ، ،
برچسبها:
مواظب وسایلتون باشین!
من بودم و جمشید و یک پادگان چشم قربان!
از سلمانی که برگشتیم سرباز شدیم
در تخت های دوطبقه،
خوابهای مشترک دیدیم
یک روز که من نبودم
تخت جمشید را غارت کرده بودند!
« اکبر اکسیر »
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، مطالب و داستان های خنده دار ، ،
برچسبها:
در راه کشف حقیقت
سقراط به شوکران رسید
مسیح به میخ و صلیب
ما نه اشتهای شوکران داریم
نه طاقت میخ و صلیب
پس بهتر است بجای کشف حقیقت
برگردیم و کشکمان را بسابیم!
« اکبر اکسیر »
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، مطالب و داستان های خنده دار ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: عکس نوشته ها ، جالب و خنده دار ، ،
برچسبها:
فامیل دور:کاشکی شعور هم مدرک داشت تا بعضیا به هوای مدرکش هم که شده میرفتن یادش میگرفتن!!
همساده:اقو عی جوری که خیلی بدتر میشد .
آقای مجری :همساده جان چطور مگه؟
همساده :اخه عی جوری بعضیا میرفتن مدرک جعلی میخریدن، دیگه نمیشد بیشعور بودنشون رو ثابت کرد!!
فامیل دور:من دیگه حرفی ندارم.
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، کلاه قرمزی ، ،
برچسبها:
روزی از روزها هارون الرشید از بهلول دیوانه پرسید :
ای بهلول بگو ببینم نزد تو ” دوست ترین مردم ” چه کسی است ؟
بهلول پاسخ داد : همان کسی که شکم مرا سیر کند دوست ترین مردم نزد من است !
هارون الرشید گفت : اگر من شکم تو را سیر کنم مرا دوست داری ؟
بهلول با خنده پاسخ داد : دوستی به نسیه و اما و اگر نمی شود !
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، مطالب و داستان های خنده دار ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: عکس نوشته ها ، نکته های مفهومی ، شعر ، دو بیتی و رباعی ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: تصاویر ، کاریکاتور ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: عکس نوشته ها ، نکته های مفهومی ، ،
برچسبها:
کامبی شیمادا: «برو بسمت شمال. جنگ قطعی اونجا درمیگیره.»
گوروبی کاتایاما: «خب چرا اونجا سنگر درست نمیکنی؟»
کامبی شیمادا: «یه سنگر خوب به جایی واسه رخنه کردن احتیاج داره. دشمن باید طمع کنه که بیاد داخل و اونوقته که ما بهشون حمله میکنیم. اگه فقط دفاع کنیم، جنگ رو میبازیم.»
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، دیالوگ های ماندگار ، ،
برچسبها:
سلام جناب داروین
می خواستم خدمت شما عرض کنم که عجب نظریه ای است این نظریه ی تکامل شما. چند روزی است این نظریه ی شما، خواب را از چشمان من ربوده است. اینکه چگونه این همه انسان با عقل و هوش از نوادگان میمون های دلقک هستند، آدمی را به حیرت فرو می برد. گاهی از این که سال هاست اجدادمان را پشت میله های قفس نگه می داریم و به حرکات آن ها میخندیم، از شرم گونه هایم سرخ می شود. گاهی فکر می کنم کاش در کودکی با شما و نظریات شما آشنا می شدیم و این همه سنگ و کلوخ در باغ وحش به سوی اجدادمان پرتاب نمی کردیم. من با اجازه شما به این نتیجه رسیده ام که بعضی انسان ها حاصل تکامل حیوانات دیگر هم می توانند باشند، مثلا آدم وقتی بعضی از جوان های این دور و زمانه را می بیند، حیرت می کند و شباهت عجیبی بین این ها و جوجه تیغی های موزامبیکی کشف می کند. گاهی اوقات روابط بین جوان ها مخصوصا روابط جنس مخالف آدمی را یاد قصه کلاغ و روباه می اندازد. گاهی بعضی از آدم ها آنقدر رفتار عجیب و غریب از خود نشان می دهند که آرزو می کنم، کاش با همان اجدادشان زندگی می کردیم نه با این نوادگان تغییر شکل داده شان. خدا معلم ابتداییمان آقای بنده زاده را بیامرزد. همیشه به همشاگردی هایم و گاهی به خود من می گفت: گوسفند. گاهی اوقات هم ما را به نام گوساله و کره بز صدا می کرد. از باقی صفت هایی که این مرد بزرگ به ما نسبت می داد، که بگذریم، همیشه گمان می منم، این مرد فرزانه به درک و فهم خوبی از نظریه ی تکامل رسیده بود.
آقای داروین من با تمام احترامی که برای شما و نظریه تان قائلم گاهی اوقات فکر می کنم این نظریه شما به صورت عکس صادق است. مثلا دیروز ما در یک مهمانی شبانه شرکت داشتیم و پسر کوچک عموزاده عیال بنده مدام از سر و کول ما بالا می رفت و در نهایت عصای ما را در حین انجام حرکات محیر العقول ژانگولر شکست. نمی دانم شاید اگر چنین اتفاقاتی برای شما می افتاد و شما با کهولت سن مجبور می شدید بدون عصا تا خانه بروید و بار ها زمین بخورید، نظریه ی تکامل تان را کاملا برعکس مطرح می کردید و به این نتیجه می رسیدید که گاهی این میمون های بخت برگشته هستند که از انسان ها اشتقاق یافته اند.
برگرفته از کتاب لاف توشک، نوشته ی علیرضا لبش
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، مطالب و داستان های خنده دار ، ،
برچسبها:
1- مختان را خانه تکانی کنید. مواظب باشید زیاد تکان تکانش ندهید. اگر از مختان تا به حال استفاده نکرده اید، بگذارید همین طور بسته بندی شده باقی بماند. اگر از مختان سوء استفاده کرده اید، جلوی بچه ها و جایی که خانواده زندگی می کند، خالی اش نکنید. اگر کسی مختان را خورده، مخاش را تلیت کنید. اگر کسی مختان زده، مخش را آنقدر بزنید تا آدم شود. اگر مختان معیوب است به ادامه ی توصیه های ما گوش کنید. خلاصه مخ تارید.
2- زندگی را در آغوش بفشرید. گفتم زندگی را در آغوش بگیرید با ناموس مردم چه کار دارید؟ این طوری زندگی شما را در آغوش می گیرد و اگر برادر یا پدر ناموس مردم پیدایش شود، طوری ولتان می کند که با سر به زمین بخورید. به دامان طبیعت بروید و با خودتان زمزمه کنید : همه چی آرومه. من چقدر شل مغزم. فقط مواظب باشید کسی آن دور و برها نباشد. برایتان حرف در می آوردند. پیش در و همسایه خوب نیست.
3- اگر زیادی احساس خوشبختی می کنید؛ ازدواج کنید. دوره ی فلاسفه به پایان سیده و بعد از ازدواج یک اتفاق بیشتر بایتان نمی افتد، بد بخت می شوید. به هر حال از بلاتکلیفی و الکی خوشی بهتر است. حداقل یک درد مشترک با همسرتان پیدا می کنید و هر روز و شب همدیگر را فریاد می کنید.
4- بخشنده باشید: اگر کسی با جوراب گلی روی بالش شما راه رفت، موقع خواب روی بالش و ملحقات بالشش راه نروید. اگر کسی سوسک در چای شما انداخت، موش توی قهوه اش نیندازید. اگر کسی شما را با نام حیوانات اهلی صدا کرد، او را به نام جانوران موذی صدا نکنید. اگر کسی اعصابتان را خط خطی کرد، بدنش را خط خطی نکنید. اگر دچار گاز گرفتگی شدید، کسی را گاز نگیرید. اگر کسی دنبالتان کرد، حتما فرار کنید. اگر کسی زیر آبتان را زد، جوری توی گوشش بزنید که نفهمد از کجا خورده است. بخشش هم حدی دارد.
5- شاد باشید: بخند به روی دنیا، تا دنیا آن روی سگش بالا نیاید. اگر قرض بالا آورده اید و بدهکارید، بخندید. زندان هم خوشی های خودش را دارد. اگر از کارتان اخراج شده اید بروید و به کارفرمایتان بخندید. اگر از همسرتان جدا شده اید بروید و به مادر زنتان بخندید. خلاصه جوری به دنیا بخندید که دنیا جرئت نکند به شما بخندد.
6- سفر کنید: تا خام هستید سفر کنید. اگر پخته شوید دیگر کار از کار می گذرد. در سفر، جوجه کباب را فراموش نکنید. البته به مرغ و خروس مردم هم کاری نداشته باشید. سر جای پارک و جای چادر زنی با دیگران دعوا نکنید. اصلا نمی خواهد بروید سفر. توی خانه بمانید. چون ممکن است اتوبوستان چپ کند یا قطارتان از ریل خارج شود یا خدایی نکرده هواپیمایتان توپولف باشد.
7- چیز های مصنوعی را از زندگیتان دور بریزید. اگر احساس پیری می کنید دندان های مصنوعی همسرتان را دور بریزید تا دیگر نتواند شما را گاز بگیرد. فقط اشکال کار اینجاست که بعدش مجبور می شوید، آدامس را برایش بجوید و شب ها که برای خوردن آب از خواب بیدار می شوید، آب دیگر مزه ی دهان همسرتان را نمی دهد و بعد از خوردن آب، دندان های همسرتان را در دهانتان حس نمی کنی.
7- عادت های بد را ترک کنید. منظورم عادت هایی مثل سیگار کشیدن بود نه همسرتان.
برگرفته از کتاب لاف توشک، نوشته ی علیرضا لبش
موضوعات مرتبط: نوشته ها ، مطالب و داستان های خنده دار ، ،
برچسبها:
.: Weblog Themes By Pichak :.