دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست

کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست

 

گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد

آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست

 

از آتش سودای تو و خار جفایت

آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست

 

بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست

اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست

 

در حشر چو بینند بدانند که وحشیست

آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست

 

«وحشی بافقی»


موضوعات مرتبط: شعر ، غزل ، ،
برچسب‌ها:

دو شنبه 20 مهر 1394برچسب:وحشی بافقی,واسوخت,عشق,غزل,شعر,, | 15:3 | Morteza |

اول آبى بود این دل، آخر اما زرد شد
آفتابى بود، ابرى شد، سیاه و سرد شد

آفتابى بود، ابرى شد، ولى باران نداشت
رعد و برقى زد ولى رگبار برگ زد شد

صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه
آه، این آیینه کى غرق غبار و گرد شد؟

هر چه با مقصود خود نزدیک تر مى شد، نشد
هر چه از هر چیز و هر ناچیز دورى کرد، شد

هر چه روزى آرمان پنداشت، حرمان شد همه
هر چه مى پنداشت درمان است، عین درد شد

درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود
پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟

سر به زیر و ساکت و بى دست و پا مى رفت دل
یک نظر روى تو را دید و حواسش پرت شد

بر زمین افتاد چون اشکى ز چشم آسمان
ناگهان این اتفاق افتاد؛ زوجى فرد شد

کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل
تا ابد از دامن پرمهر مادر طرد شد

قیصر امین‌پور


موضوعات مرتبط: شعر ، غزل ، ،
برچسب‌ها:

دو شنبه 9 شهريور 1394برچسب:قیصر امین پور,غزل معاصر,هبوط در کویر,شعر آدم و حوا,, | 16:3 | Morteza |

دل خوشی با غزلی تازه ، همینم کافی ست!                تو مراباز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم ، بیشتر از این چه بخواهم از تو                     گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

 گله ای نیست ، من و فاصله ها همزادیم                گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

 آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن!             من همین قدر که گرماست زمینم کافی ست

 من همین قدر که با هال و هوایت گهگاه                برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

 فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز               که همین شوق مرا ، خوب ترینم کافی ست

((محمد علی بهمنی))


موضوعات مرتبط: شعر ، غزل ، ،
برچسب‌ها:

صفحه قبل 1 صفحه بعد